ذکیه شفایی
در میدان اجتماعی افغانستان، بسیاری از گروههای قومی سرمایهی نمادین از رنج تاریخی، تبعیض و حاشیهنشینی داشتهاند و آن را زیستهاند. بوردیو، سرمایهی نمادین را ظرفیتی میداند که میتواند به ابزار قدرت یا شکل تازهای از مقاومت تبدیل شود. در افغانستان، سرمایهی نمادینِ «قربانیبودن» در بسیاری از موارد، بهجای آنکه بستری برای آگاهی، توانمندسازی و کنش اجتماعی فراهم کند، بهسوی نوعی «خودقربانیسازی افراطی» سوق یافته است.
در چنین وضعیتی، هویت گروهی عمدتا بر محور تجربهی رنج و طرد شکل میگیرد؛ تصویری که چنان درونی میشود که حتا نقد درونگروهی یا دعوت به گفتوگو نیز میتواند بهعنوان «خیانت» یا «همدستی با سلطه» تلقی شود. این همان چیزی است که بوردیو از آن با عنوان «خشونت نمادین» یاد میکند؛ شکلی از خشونت که از درون اعمال میشود، بدون آنکه به روشنی دیده یا به صراحت شناخته شود.
این یادداشت، تنها یک برداشت مطالعهای صرف نیست بلکه ریشه در تجربهی زیستهی من بهعنوان زنی هزاره دارد؛ زنی که سالها کوشیده تا در حد توان خود، صدای مردمی باشد که همواره زیر سایهی تبعیض و نابرابری زیستهاند. تلاش کردهام از دردها و ستمهایی که بر قومم رفته سخن بگویم، برای برابری و آزادی بکوشم، بعضا عضو فعال گروهها و سازمانهای قومی شدهام و در عین حال، مراقب هم بودهام که در دام قومپرستی و خودقربانیسازی افراطی نیفتم؛ زیرا باور دارم که نقد درونگروهی و فاصلهگیری از روایتهای صُلب، نه خیانت، بلکه شرط لازم برای رهایی است.
هویت قومی بهمثابهی ابزار طرد دیگران
در دورهای که روزنههایی از امید برای بازسازی و آرامش در افغانستان ایجاد شده بود، کنفرانس بُن با رویای دموکراتیزه کردن کشور شکل گرفت، اما در عمل، با نگاه توهمآمیز به چندفرهنگی و چندقومیتی افغانستان، از اصل برابری عبور کرد. قدرت نه بر پایهی صلاحیت و شایستگی، بلکه بر مبنای تخمینی از تعداد نفوس، در حالی که هیچ آمار موثقی وجود نداشت، تقسیم شد.
جامعهی افغانستان آکنده از میدانهای پیچیده و درهمتنیدهی قدرت است. جایی که قومیت نه فقط یک هویت فرهنگی، بلکه ابزاری برای دسترسی به منابع، اعتبار اجتماعی، موقعیت سیاسی، و حتا بقا است. در چنین میدانی، هویت قومی به راحتی میتواند به سلاحی برای طرد تبدیل شود. طردی که نه فقط متوجه گروههای قومی رقیب، بلکه گاه متوجه اعضای «منتقد» درونگروه نیز میشود.
در فضای قوممحور، عادتوارههای ذهنی و رفتاری افراد، از کودکی در بستری شکل میگیرند که مرز میان «خودی» و «غیرخودی» همزمان پررنگ و شکننده است. چنین ساختاری مانع شکلگیری گفتوگو، همزیستی، و تفاهم میان اقوام مختلف میشود؛ چرا که هویت، بهجای آنکه بستری برای فهم متقابل باشد، به سنگری برای تقابل بدل میگردد.
نقد درونگروهی؛ ضرورتی برای بازسازی سرمایهی نمادین
یکی از مؤلفههای کلیدی در گسستن چرخههای بستهی قدرت قومی در افغانستان، نقد درونگروهی و بازسازی سرمایهی نمادین از دل این نقد است. اگرچه این نوع نقد در ابتدا ممکن است با مقاومت، انکار و حتا تهدید مواجه شود، اما میتواند نقطهی آغاز رهایی از بنبستهای تاریخی باشد.
بهباور بوردیو، فضاهای نقد و بازاندیشی تنها زمانی مؤثر واقع میشوند که عادتوارهی جمعی بهسوی پذیرش تنوع و تفاوت و امکان گفتوگو جهت گیرد. در غیر اینصورت، هر صدای متفاوتی با واکنشهای طردآمیز و خشونت نمادین مواجه خواهد شد؛ همانگونه که در بسیاری از جوامع قومی افغانستان، روشنفکران منتقد به سرعت حذف، منزوی یا بیاعتبار میشوند.
از هویت صُلب به هویت سیال؛ فراتر از مرزهای قومی
برای غلبه بر بحرانهای هویتی در افغانستان، لازم است نگاه سنتی و خشک به هویت را کنار بگذاریم؛ نگاهی که هویت را امر ثابت، تغییرناپذیر و گرهخورده با قومیت میداند. براساس دیدگاه بوردیو و مفهوم «میدان»، هویت همواره در تعامل با نیروهای قدرت، رقابت و روابط اجتماعی شکل میگیرد. اگر گروههای قومی به این درک برسند که سرمایهی فرهنگی و نمادینی که در اختیار دارند، میتواند بهجای تقابل، در مسیر همگرایی، عدالت و بازسازی اعتماد اجتماعی استفاده شود، آنگاه شاید راهی برای برونرفت از تکرار بحرانهای تاریخی گشوده شود.
خلاصهی کلام
تعصب و واکنشهای افراطی به مسألهی هویت، نهتنها انسجام اجتماعی را از بین میبرد، بلکه به تولید دوبارهی خشونت، طرد و بیاعتمادی منجر میشود. برای عبور از این بنبست، جامعه نیازمند شکلگیری یک گفتمان تازه و انعطافپذیر در باب هویت است؛ گفتمانی که در آن نقش «قربانی» بهانهای برای تعصب، بیعملی یا خاموشی نباشد، و «نقد درونی» بهعنوان یک کنش سیاسی، اخلاقی و ترمیمکننده پذیرفته شود.
تنها در چنین فضایی است که میتوان آیندهای را تصور کرد که در آن هویت بهجای میدان نبرد، بستری برای گفتوگو، عدالت و همزیستی مسالمتآمیز باشد.
ادامه دارد…
The post از «قربانیبودن» تا «خودقربانیسازی افراطی» در میدان قومی appeared first on اطلاعات روز.